عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی
عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

حسودی ام میشود به...

حسودی ام می شود به تو؛

به تو که یک من داری

که اینگونه به پای دوست داشتنت نشسته،

که می رنجد، 

اما عاشق تر می شود،

که خسته می شود، 

اما باز می ایستد به راه تو.


حسودی ام می شود به عشق

که می تواند من را نشان بدهد 

و بگوید: می بینید؟ او مرا معنا می کند.

به سراغش بروید تا بگوید هر 3 حرف من چه معنایی دارد.


حسودی ام می شود باز هم به تو

که هر روز برایت یک شاخه گل کنار می گذارم تا یادم نرود چند روز است که دیوانه تو شده ام.

حسود شده ام به زمین و زمان،

حتی به خدا که تو را می بیند هر روز و هرشب.


حسودی ام می شود به تو که دلم نمی آید هیچگاه به زبان بیاورم حتی از روی دلتنگی

که دوست داشتنت را،

که خواستنت را نمی خواهم.

(عادل دانتیسم)

نخواستن

می خواستی همیشه بمانی، نخواست او

دیدی دروغ قصه تو بودی و راست او؟


دیدی که گفت آینه دق شدی، برو؟

دیدی نخواست با تو بماند، نخواست او؟


کم روبروی آینه از خود سؤال کن 

آه ای حواس پرتی من! پس کجاست او؟


تقصیر او که نیست تو را جا گذاشته 

تو سر به زیر بودی و سر به هواست او


معشوقه ای که نام تو را زن گذاشتند

دنبال او نگرد که در قصه هاست او

(سیده تکتم حسینی)

با من قشنگی

عشق من!

به زیبایی ات مغرور نشو،

اینکه هر روز زیباتر  می شوی،

اینکه هر روز دلرباتر می شوی،

از صدقه سری چشمهای من است.

هیچ آینه ای به اندازه چشمهای من تو را آنقدرها که باید  زیبا نشان نمی دهد.

از آینه ها دل بکن

و در چشمهای من منعکس شو تا خودت را میان مردمکهای من آنگونه که من می بینمت، 

ببینی.

آنوقت است که به من حق می دهی تا دیوانه وار عاشقت باشم.

(مهسا مجیدی پور)

عصاره

تکه یخی که عاشق ابر عذاب می شود

سر قرار عاشقی همیشه آب می شود


به چشم فرش زیر پا سقف که مبتلا شود

روز وصالشان کسی خانه خراب می شود


کنار قله های غم نخوان برای سنگها

کوه که بغض می کند، سنگ مذاب می شود


باغ پر از گلی که شب به آسمان نظر کند

صبح به دیگ می رود، غنچه گلاب می شود


چه کرده ای تو با دلم که از تو پیش دیگران

گلایه هم که می کنم، شعر حساب می شود؟

(کاظم بهمنی)

شب تولدم

مرد من!

من کاری با زنهای دیگر و توقعات عجیب و غریبشان ندارم.

من فرق می کنم.

روز عشق باشد یا روز تولدم یا هر مناسبت دیگری،

من همان نگاه عاشق تو و یک شاخه گل برایم کافی ست.

من توقع زیادی ندارم، 

اما معتقدم این مناسبتها عشق را زنده نگه می دارد.

همین که یادت باشد،

همین که برایت مهم باشد

و همین که به بهانه ای هر چند وقت یکبار حاضری عشقمان را پررنگتر بزنی،

به خدا برایم کافی ست.

از توقعاتم نترس 

و همان شاخه گل و قربان صدقه هایت را هم از چشمان منتظرم دریغ نکن.

عشق که قیمت ندارد.

افتخار من این است که جانانه عاشقیم 

و هر روز روزِ عشق ماست،

اما یک روزهایی بیشتر.

(نرگس صرافیان طوفان)

بخواب دخترکم

سحر رسیده و بیدارم، بخوان دوباره برایم شعر

چه مادری که نمی دانم، تو را چگونه بزایم، شعر؟!


لگد بزن به دلم، وقتی طریق عشق نمی داند

لگد بزن به من امشب که سکوت نیست سزایم شعر


تویی که خون من از جانت، تویی که نان من از خوانت

 همه جنون من از آنت، نکن دوباره رهایم شعر


دوباره این تپش آرام سر ویار جنون افتاد

نفس کشیدم و حس کردم گرفته است هوایم شعر!


من آفریده غم بودم، جهان قبل قلم بودم

سه چار قرن عدم بودم، مرا سرود خدایم "شعر" 


شبیه بچه بی مادر درون شهر گمم بی تو 

بگیر دست مرا امشب، بگو بگو که کجایم شعر! 


 همیشه دایه من بودی، منم که مادر تو یا تو

بخواب دخترکم! لالا، بخواب روی دوپایم شعر!

(ساجده جبارپور)

عاشقانه مجازی

معشوقه جان!

ما نسل عاشقهای سوخته ایم، 
وقتی همه چیزمان مجازی شده:
سلامها، 
بوسه ها،
دوستت دارمها 
و دلم برایت تنگ شده هایمان،
وقتی خودمان را محدود کرده ایم به چند عکس و استیکر،
وقتی این اینترنت لعنتی نمی گذارد برای دیدن هم بیقرار شویم 
و دیگر هیچ فاصله ای، 
هیچ راه دوری نگرانمان نمی کند،
وقتی تمام صبح بخیرها، 
شب بخیرها 
و موظب خودت باشهایمان از راه دور شده.
معشوقه جان!
نگرانم.
ما توی خوب عصری با هم آشنا نشدیم.
خدا کند نشویم یک اشتباه عاشقانه. 
کاش فقط برای چند روز این گوشی ها را کنار بگذاریم،
تو لیلی شوی
و بگذاری من هم جنونم را نشانت دهم!
(فرشته رضایی)

به قدر مهر من ای دوست! مهربان نشدی

رفیق تن شدی، اما رفیق جان نشدی


 به نازنینی یک لاله بردمیدی و حیف

به دلنشینی یک شاخه ارغوان نشدی!

 

گهی شتاب نمودی به راه و گاه درنگ

تو همسفر شدی، آوخ که هم عنان نشدی!


 سپاس از آنکه شدی آفتاب روز بهار

دریغ از اینکه چراغ شب خزان نشدی!


 نه راز دوست شنیدی، نه راز خود گفتی

همین قدر گله دارم که همزبان نشدی


 سرشک نقطه عطفی ست از غریزه به عشق

ولی تو مایه لطفی در این میان نشدی

 

کدام نکته ندانستی از نکات و دریغ

چو دور صحبت ما گشت، نکته دان نشدی؟!


 به درس وعده روانی تمام زیر و زبر

بگو که درس وفا را چرا روان نشدی؟

 

تو رامِ گفته «مفتون»؟  زهی خیال محال!

نخواستی بشوی، ای رمیده جان! نشدی

(مفتون امینی)

نباید تموم شه

این شب، 

این جاده، 

این آهنگ نباید تمام شوند.

جنون وار به صبح می اندیشم،

به رسیدن به خط پایان،

جنون وار به تو می اندیشم،

به آخرین نت از آخرین خاطره.

(نیکی فیروزکوهی)

حسرتش

از خوابها پرید، از گریه شدید

اما کسی نبود، اما کسی ندید


از خواب می پرم، از گریه زیاد

از یک پرنده که خود را به باد داد


از خواب می پری، از لمس دستهاش

و گریه می کنی زیر ِپتو یواش


از خواب می پرم، می ترسم از خودم

دیوانه بودم و دیوانه تر شدم


از خواب می پری، سرشار خواهشی

سردرد داری و سیگار می کشی


از خواب می پرم، از بغض و بالشم

که تیر خورده ام، که تیر می کشم


از خواب می پری، انگشت هاش در...

گنجشک پر، کلاغ پر، ...پر، پرنده پر


از خواب می پرم؛ خوابی که درهم است

آغوش تو کجاست؟ بدجور سردم است


از خواب می پری، از داغی پتو

بالا می آوری، زل می زنی به او


از خواب می پرم تنهاتر از زمین

با چند خاطره، با چند نقطه چین


از خواب می پری، شبهای ساکت

مجبور ِعاشقی، محکوم رابطه


از خواب می پرم، از تو نفس نفس

قبل از تو هیچ وقت، بعد از تو هیچ کس


از خواب می پری، از عشق و اعتماد

از قرص کم شده، از گریه زیاد


از خواب می پرم، رؤیای ناتمام

از بوی وحشی ات لای لباسهام


از خواب می پری با جیرجیر تخت

از گرمی تنش، سخت است، سخت، سخت


از خوابها پرید در تخت دیگری

از خواب می پرم، از خواب می پری


چیزی ست در دلت، دردی ست در سرم

از خواب می پری، از خواب می پرم

(سیدمهدی موسوی)

زندگیم

ولی به هر کسی نگو زندگی،

کسی که زندگیت باشه، 

می فهمه کی ناراحتی،

کی دلت سکوت می خواد،

کی دلت حرف می خواد.


کسی که زندگیته، 

وقتی پیدات نیست، 

زنگ نمی زنه دعوا کنه بگه مشکوکی،

سرک بکشه.

زنگ می زنه از استرس صداش می لرزه،

نگرانته.


می گم به هر کی نگو زندگی، 

چون زندگیت اونیه که هر کاری می کنه تو بخندی.

(حامد رجب‌ پور)

بغض واژه ها

غمت را بزرگ دید دلم، بس که تنگ شد
نگنجد دگر به تنگ که ماهی نهنگ شد


امیدم به خستگی ، به پای تو سر نهاد

شرابش ز جوش ماند، شتابش درنگ شد


شبی از مدار خود به خاکت کمانه کرد

دلم مثل یک شهاب، شهابی که سنگ شد


کمندم بلند بود، ولی با تو برنتافت

کجا؟ کی ؟ کدام ماه اسیر پلنگ شد؟


من از سطح ننگ و نام فراتر پریده ام

هراسم چه می دهی، ز نامی که ننگ شد؟

چه مشاطه ای است عشق که در زیر دست او
اگر گونه ای شکفت، به خونابه رنگ شد!


چه سِحر و چه شعبده ، غم تو به کار زد

که در جام آخرین شرابم شرنگ شد


به قدر عبور تو از آن سوی شیشه بود

اگر لحظه ای جهان به چشمم قشنگ شد

برای نوشتن ات پر از بغض واژه هاست
دوباره دل قلم برای تو تنگ شد
(حسین منزوی)

قانون زندگیمون

بیا قانون "دوستت دارم" را بین خودمان وضع کنیم:

صبحها تلفنت را بردار،

به عکسم خیره شو؛

طوری که انگار قرار است برای همیشه نباشم.

"صبحت بخیر" را طوری بگو که "عزیزم" ها و "جانم"هایش آزاد شود

و بریزد به رگهایم.

بگذار همین اول صبح تن من برایت بلرزد

و بترسم که مبادا روزی نباشی.

2 فنجان قهوه ساده را بگذارم روی میز

و دلم بلرزد برای شنیدن یک "دوستت دارم"

و تو نگاهت را بپاشی به فنجانهای قهوه و نگاه بیقرار من

دلم بخواهد که بگویی "دوستت دارم"

و تو به جای هر بار گفتنش،

100 بار با نگاهت قربان صدقه ام بروی

و من از فکر نداشتنت بمیرم 

و اسپند دود کنم.

بیا با همین قانون ساده کمی زندگی کنیم.

(شیما سبحانی)

قاتل اهلی

دست منو بگیر و همپا باش، فکر یه پرسه زیر رگبارم
دار و ندارم برق چشماته، پیراهنی از خون به تن دارم

من شاهد قتل خودم بودم، تقویم من تو خون شناور بود
یه روزگاری عشق معنا داشت، وقتی رفیق مثل برادر بود

آغوشها بوی تله دارن، لبخندها دندون نشون می دن
تو دست هر سایه یه ساطوره، از فیلم ما پایانو دزدیدن

من عاشقت هستم، ولی می رم، من عاشقت هستم، خداحافظ
می خوامت، اما چاره موندن نیست، پشت چراغ تا ابد قرمز


دست منو بگیر و باور کن تا ختم این آهنگ نمی مونم
آینده شکل یه اتوبانه که مقصد اونو نمی دونم

این دست خالی مونده‌ فقره، پشت چراغ قرمز کابوس
این شهر روی یه گسل خوابه، مثل یه کشتی زیر اقیانوس

آوازهای بردگی بسه، من وارث مشت پدر بودم
من وارث خشم خیابونا، من وارث چشمای تر بودم

(یغما گلرویی)

اشتباهام

اشتباه اول من این بود که به تو اعتماد کردم.

اشتباه دوم من این بود که عاشقت شد.

اشتباه سوم من این بود که فکر می کردم با تو خوشبخت می شوم.

اشتباه بعدی من این بود که تو را صد بار بخشیدم.

اشتباه هزارم من این بود که هیچ‌وقت خودم را از پنجره پرت نکردم بیرون.

هنوز هم دارم اشتباه می کنم که با تو حرف می زنم.

(مصطفی مستور)

بازنده

عشق تو قماری است که بازنده ندارد

ای دست تو پیوسته پر از برگ برنده!

(غلامرضا طریقی)

دوست داشتن بیخودی

دوست داشتن هیچ‌وقت "زورکی نبوده و نیست."

نمی توانی با مهربانی ات کسی را مدیون خودت کنی که دوستت داشته ‌باشد. 

دوست داشتنی کـه از روی "دِین و تشکر" باشد، دوست داشتن نیست. 

اصلاً نمی توانی کسی را مجبور کنی تپش قلبش را با حرارت دستهای تو تنظیم کند

کـه در شلوغی شهر یکباره "به یادت بیفتد" و دلش قنج برود. 

من این را خوب فهمیده ام دوست داشتن منطق نمی شناسد 

و عشق، دلیل.

اگر که روزی فهمیدی پشت دوستت دارمهای رابطه ات دلیل است، 

منطق است، 

دِین و انجام وظیفه است، 

دکمه لق پیراهن که با چنگ و دندان می ایستد، نباش،

فقط همین.

(مهسا پناهی)

ذوق عشق

ذوقی به غیر عشق تو در دل نداشتم

بودم اگر کنار تو، مشکل نداشتم


جسمی برای خاک شدن داشتم، ولی

جانی به قدر شأن تو قابل نداشتم


افتادم از نگاه تو چون ماه در محاق

تا  روز وصل یک شب کامل نداشتم 


سر زیر پر به داغ جنون تو مبتلا

کاری به کار مردم عاقل نداشتم


اقرار می کنم که تو را در تمام عمر

جز با خیال عکس مقابل نداشتم 


فکرم تمام پیش تو و مُهر بر دهان

راه برون شو از شب جاهل نداشتم


یک ادعا که عشق مرا برملا کند

یک قطعه مکمل پازل نداشتم 


ای مرجع تمام اشارات! غیر تو 

توضیح می دهم که مسائل نداشتم

(عبدالجبار کاکایی)

صبحت به خیر عشق من!

صبح بخیرهایم را برایت بوسه بوسه گلستان می کنم.

تو فقط مرا عاشقانه تکرار کن تا عطر بهارنارنج دوستت دارمهایم را طوری برایت پیله پیله پروانه می کنم که تا خود شب من باشم 

و تو باشی 

و فدای تو شدن.

(امید آذر)

کام دل و جان

سرمست اگر درآیی، عالم به هم برآید

خاک وجود ما را گرد از عدم برآید

 

گر پرتوی ز رویت در کنج خاطر افتد

خلوت نشین جان را آه از حرم برآید

 

گلدسته امیدی بر جان عاشقان نه

تا رهروان غم را خار از قدم برآید

 

گفتی به کام روزی با تو دمی برآرم

آن کام برنیامد، ترسم که دم برآید

 

عاشق بگشتم، ار چه دانسته بودم اول

کز تخم عشقبازی شاخ ندم برآید

 

گویند دوستانم: سودا و ناله تا کی؟

 سودا ز عشق خیزد، ناله ز غم برآید

 

دل رفت و صبر و دانش، ما مانده‌ایم و جانی

 ور ز آن که غم غم توست، آن نیز هم برآید

 

هر دم ز سوز عشقت سعدی چنان بنالد

کز شعر سوزناکش دود از قلم برآید

(سعدی)

هر کاری دلت خواست، کردی

‏‎کاش مى فهمیدى ‏‎آدم از یک جا به بعد کنار مى کشد،

‏‎اهلى خودش مى شود!

‏‎مگر یک آدم چقدر مى تواند مهربان باشد

‏‎و تو هى سیلى بزنى به احساسش؟

(امیر وجود)

جرمم باش

مثل یک پنجره که زل زده تا ماهش را

عاشقی قسمت ما کرده فقط آهش را


حسرت دیدنت از دور برایم کافی ست

کم نکن از دل من لذت کوتاهش را


من که خوشبختی از این عمر ندیدم، ای کاش

شانه های تو نشانم بدهد راهش را!


جرم من باش در این شب که خودش می بخشد

پیش از مدعیان، بنده گمراهش را


مهربان است خدایی که مقدر کرده

عشق کافر بکند مؤمن درگاهش را


این سکوتی که قسم خورده زمینم بزند

کاش پنهان بکند ناله جانکاهش را!


همه گفتند دعا وقت سحر می گیرد

آه از این شب که "ندیدیم سحرگاهش" را!


سهمم از دیدن عکس تو فقط حسرت شد

مثل یک پنجره که زل زده تا ماهش را...

(علی صفری)

شاعر شکسته

می خواستم نوازنده ای دوره گرد شوم تا تو را شهر به شهر به گوش دنیا برسانم

یا بالرینی که با اسلیمی دستهام خطوط خوابهای خوش تو را تصویر کنم.
نه نوازنده شدم، 
نه بالرین؛
تنها شاعری شکسته ام که تو را در جام جادویی کلمات می ریزد 
و جرعه جرعه می نوشد.
(مریم ملک دار)

زندگی زیباست

نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست

مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست


تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من

خودش از گریه ام فهمید مدتهاست، مدتهاست


به جای دیدن روی تو در «خود» خیره ایم، ای عشق!

اگر آه تو در آیینه پیدا نیست، عیب از ماست


جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار

اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد، اینجاست


من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل

تحمل می کنم، هر چند جانکاه است و جانفرساست


در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی

اگر جایی برای مرگ باشد، زندگی زیباست

(فاضل نظری)

قدیمی دوسم داشته باش

مرا  قدیمی دوست بدار. 

آنطور که نگاهم کنی 

و من تب کنم 

وسرخ شوم، 

سر به زیر شوم 

و دلت غنج برود برای این نازهای دخترانه ام.

 صدایت بپیچد میان چهاردیواری خانه مان که می گویی: ضعیفه! کجایی؟ 

دلم برقصد میان استکانهای چای که برایت می ریزم. 

به سان آدمهای قدیم دوستم بدار،

همانقدر برای گیسهای بافته ام ورد بخوان 

و بوسه هایت را به پیشانی ام بچسبان

و بگو سجده گاه عاشقی ات همین نقطه ی دنیاست.

همانقدر قدیمی دوستم بدار که وقتی با خریدهایت به خانه برمی گردی،

مرا به آغوش بگیری  

و من گُر بگیرم، 

لباسهایت را برق بیندازم 

و بوسه بکارم.

باید حواسم به نگاه های گاه و بی گاه ات باشد، 

به قربان صدقه هایی که به چشمانم می روی 

و عشق از تمامش می چکد.

تو مرا همانقدر قدیمی دوست بدار، 

مثل همان  حال و هوا.

خیالت تخت: 

حواس من بند غیر تو نمی شود که نمی شود. 

(پریسا خان بیگی)

تو و ستم هات

شهر از هجوم خاطره هایت به من پُر است

بعد از تو شهر از من دیوانه دلخور است

 

از من که بین بود و عدم پرسه می زدم

تو بودی و کنار خودم پرسه می زدم

 

تو بودی و تمام غزلها، ترانه ها

من بودم و تمام ستمها، بهانه ها

 

من بودم و مجال شگفتی برای عشق

تو بودی و تحمل سخت بهای عشق

 

قلبم به خاطر تو مرا طرد کرده است

می سوزد از کسی که تو را سرد کرده است

 

از عشق رد شدی که من از ترس رد شوم

دیگر نمی توانم از این درس رد شوم

 

این بار آخر است برای خودم، نه تو

من پشت خط فاجعه عاشق شدم، نه تو

 

گرداب را درون خودت غرق می کنی

تو با تمام حادثه ها فرق می کنی

(افشین یداللهی)

به شادی نیاز دارم

تو به یک رنگین کمان،

به یک پنجره پر از عطر باران،

تو به قدم زدن،

به خنکای نسیم اول صبح،

به سوار اتوبوس شدن، 

به خواندن رمانهای عاشقانه،

تو به کمی از میم مجنون،

لام لیلی نیاز داری.

تو به دیوانه وار خندیدن، 

کمی فکر کردن به گنجشکها، 

به سادگی خیس شدن زیر باران نیاز داری.

تو لبخند بزن،

کاری از دیازپامها بر نخواهد آمد.

(امیرمحمد مصطفی زاده)

من و تو

من و باران، من و دریا، من و ماه

من و دلواپسی و حسرت و آه

 

تو و رفتن، تو و دل کندن از من

من و شب گریه های گاه بی گاه

(بهناز جعفری)

ساحل امنت

میل داشتنت آنقدر میان نگاهم می رقصد که هرکه مرا دید، 

مات شد. 

بیا کمی به خیالم تن بده. 

بگذار این بار چشمهایم بگویند که چگون تن به جنون سپرده اند؛

همان حکایت غریب، 

اما آشنای "دچارشدن".

بی تابم برای آن دم که نبض نگاهم میان چشمانت کُند بزند.

حوالی عشق تو که پرسه می زنم، 

تمام من از بوی توست که پر می شود. 

بیا که این طوفان  دیر زمانی ست دلش هوای پرسه کنار  ساحل امن تو دارد.

(پریسا خان بیگی)

ترس

ترسم این است نیایی، نفسم تنگ شود

نقش رویایی تو هی کم و کمرنگ شود

 

ثانیه گم بشود، عقربه ها گیج شوند

دل خوش باورم آواره و دلتنگ شود

 

ترسم این است از این خانه دلت قهر کند

قصه ها کم بشود، فاصله فرسنگ شود

 

نکند بوسه بمیرد، خبرش گم بشود

دل شکستن نکند مایه فرهنگ شود

 

نکند فاحشه گی معنی لبخند دهد

بوسه ای گُل بدهد، ترجمه اش ننگ شود

 

نکند شاخه لرزان بشود شانه من

هق هق گریه بندآمده آهنگ شود

 

تلخی قهوه لبهای تو زجرم بدهد

لب بچیند دل و با گریه هماهنگ شود

 

وای اگر در دل مرداد زمستان بشود!

قلب بی عاطفه ات یکسره از سنگ شود

 

سینه را آه دل سنگ تو آزار دهد

وای اگر سادگی ام مایه نیرنگ شود!

(علی نیاکوئی لنگرودی)

من و تو تنها

یک شب با تو تنها بودم؛

یک عمر بی تو تنها.

(رضا کاظمی)