عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی
عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

بوی مرگ

تو در من جا مانده ای بین مشتی از اتفاقات قشنگ که در کاسه کریستالی ذهنم می درخشی،

جا مانده ای میان احساسی بیدارشده بعد از یک خواب زمستانی،

جا مانده ای میان تار موهایم که هر شب برایم موسیقی عشق می نوازد،

جا مانده ای در من پشت قاب چشمانم که فقط عکسهای 2نفره نداشته مان را در خود جای می دهد،

جا مانده ای در من میان هزاران واژه در پس سکوت سردم، لابلای دفتر شعرم و بین سپیدهای نابالغم.


تو در من جا مانده ای

و هر شب در آغوش نداشته ات به خواب می روم

و هر صبح دوباره با تو طلوع می کنم.

(سارا قبادی)

طرف عاشق تر قضیه نباش.

طرف عاشق تر قضیه نباش.

اونی نباش که همیشه در دسترسه،

اونی که مدتها منتظر طرفش می مونه، نه خسته می شه، نه ناراحت.

اونی نباش که همیشه اول می گه:"دوست دارم" و اموجی قلب تحویل می گیره و در بهترین حالت یه کلمه "منم".


طرف عاشق تر قضیه نباش.

اونی نباش که همیشه می شکنه، همیشه خرد می شه و صداش درنمی آد.


طرف عاشق تر و مجنون تر قضیه نباش که خوبی زیاد، مثل شیرینی زیاد دل هر کسی رو می زنه.


طرف دلتنگ تر قضیه نباش،

اونی که دلش کوچیکه و کمتر طاقت ندیدن داره،

اونی که همیشه همه کاراشو تعطیل می کنه و قرارهاشو کنسل.

نه،

اهل حساب و کتاب و "دفعه قبل من اول پیام دادم و سری پیش من زنگ زدم، حالا نوبت اونه نیستم.

نه اصلاً.

اما همیشه اونی که عاشق تره، بازنده تره.

اونی که از موندنش، از همیشگی بودنش مطمئنن، شکننده تره.

احتمال تنها موندنش خیلی بیشتره.


طرف عاشق تر قضیه نباش.

نذار همه دلتنگی ها، نبودنها، تنهایی ها، بغضها فقط مال تو، هوار رو سر و سنگین رو شونه های تو باشه.

(فاطمه صابری نیا)

بعد دیدنت

من هیچ‌کس نبودم، 

هیچ‌کس.

اول تو را دیدم،

بعد خوابت را

بعدتر خیال و

خیال خواب تو را.

چشمهای تو آبی بود،

لبهای تو خواب،

موهای تو بلند بود؛

آنقدر که آدم دلش می خواست از آن بالا برود که برسد به خدا،

به خواب.

من هیچ‌کس نبودم،

هیچ‌کس.

اول تو را دیدم،

بعد خواب تو  را، 

هر شب سلام می دادم 

و هر صبح حالت چگونه است را. 

هر دم دوستت می داشتم 

و همیشه.


من هیچ‌کس نبودم،

هیچ‌کس.

با تو خوابت و خیال خوابت خیلی شده ام،

خیلی. 

آنقدر که تنهایی ام،

نمی کشدم.

(افشین صالحی)

خاص

"برای من خاص هستی‌" را هرگز به کسی‌ نگویید 

 و نگویید جایگاه ویژه آنها در قلبتان کجاست 

و نگویید بی‌ تو چگونه... 

با تو همیشه... 

یا هرگز... 

یا هزار حرف بی‌ سر و ته قشنگ. 

در میا‌‌ن ما آدمهایی‌ هستند که هنوز به جاری بودن احساس در زندگی‌ ایمان دارند. 

آدمهایی‌ که تن به باور دروغ قلبها نمی‌ دهند. 

آدمهایی‌ که به جهت ساده دوست داشتن ممکن است از شما بتی بسازند. 

آدمهایی‌ که نمی دانند پیش از شکستن بتشان از صدای هولناک ترک خوردن خودشان به مرز جنون خواهند رسید.  

هیچکس نمی‌‌داند فروپاشی آدمی‌ که  ناعادلانه و به ناچار از عشق تهی می شود، چه ناگهانی و چه مرگبار است!

(نیکى فیروزکوهی)

برای هم

بیا و یک مبادله کاملاً برابر انجام دهیم.

مثلاً تو تمام آرزو های قشنگ دنیا را داشته باشی،

تمام خنده ها برای تو باشد، 

تمام خوشی در لحظه های تو باشند، 

به تمام خواسته هایت برسی 

و من برای تک تک لحظه های بدت روزی چند وعده بمیرم تا نکند یک جایی خسته شوی یا پا پس بکشی.

مبادله عادلانه ای ست؛

زندگی و خوشی هایش تمامش برای تو، 

نگاه تو برای من.

(سهیل هدایتی)

عشق تو

بانو!

عشق تو نه بازیچه است، نه برگی که در قایق دلتنگی مرا به خود سرگرم کند.

بانو!

عشق تو خرقه ای نیست که آن را در ایستگاه های میانه سفر بر تن کنم.

من ناچارم به عشق تو تا دریابم که انسانم، نه یک سنگ.

(نزار قبانی)

یه دونه ای

کاشکی قهر می کردیم،

از هم جدا می شدیم،

بعد یه مدت بی هوا پیام می دادی: "هیچکس تو نمی شه."!

می دونی؟

خیلی وقته حس نمی کنم با بقیه برات فرقی داشته باشم.

آدما گاهی لازمه از هم دور شن تا جای بعضی چیزا تو زندگیشون خالی شه 

و بتونن خوبی و بدی بود و نبود کسیو تشخیص بدن.

(نیلوفر رضایی)

فصل وصل

مبادا آدمی در این شهر باشد که تو را بیشتر از من دوست داشته باشد!

که تو را بیشتر از من بلد باشد!

که بتواند به چشم بهم زدنی با زمزمه کلمه ای کنار گوش ت لبخند را به لبانت هدیه کند!

که مبادا بداند حال خرابت چگونه خوب شدنی ست!


من همانقدر که دوستت دارم، چند برابرش را حسودم، جانم!

حسادت می کنم به تمام آدمهایی که بیشتر از من کنارت هستند.

من حسودم به عزیزم گفتنهایی که همجنسهایت ضمیمه چندحرفی اسمت می کنند.


من همانقدر که در شبانه روز به تو فکر می کنم، به دنیای بدون تو هم فکر می کنم،

به دنیایی که مگر می شود تو را کنار خودم نداشته باشم.

که چگونه می گذرد دنیای بدون تو؟

راستش را بخواهی، به تمام اهالی دنیا حق می دهم عاشقت باشند.

چطور می شود نزدیکت بود و عاشقت نشد؟

من به عشق تو دخیل می بندم

و تو قول بده از تمام جهان سهم من شوی.

دلبر شیرین تر از شیرین من!

بگذار تا پایان دنیا فقط من شاعر چشمانت باشم.

کمی صبر کن؛

فصل وصلمان نزدیک است.

(علی قاضی نظام)

تو آمدی

و بعد تو حتی همه آن چیزهایی که رفته بودند، هم آمدند:

مثل من که مدتها بودد خودم را ترک کرده بودم،

مثل خواب به چشمانم،

مثل گرما به دستانم،

مثل آرامش به رفتارم،

مثل تو به اشعارم.

خیلی به موقع، خیلی بجا تو آمدی

و آوردی هر آنچه را که نیاز داشتم.

(عرفان محمودیان)

شهر

اما خوب من!

این شهر بی تو معیوب است،

سیاره بی خورشیدی می شود همیشه ابری، با هوایی مسموم و کلاغهایی لال.

این شهر بی تو بوی انقراض می دهد، بوی نا، بوی مرگ،

شهری که یک سرسره ندارد تا کودک درون من که دلتنگ آغوش توست،

سر خود را به بازی گرم کند

و دمی آرام بگیرد،

شهری که هیچ کوچه امنی برای گریستن مردی که دلتنگ است،

ندارد.

این شهر بی تو مزار بوسه هایی است که اتفاق نمی افتند.

به داد من که هیچ؛

به داد شهر برس.

(حمید سلیمی)

مهر

برای کسی که دوستش داری،

از اجبار قفس نه،

از مهربانی حصاری بساز تا هر کجا که پر کشید،

قلبش برای تو بتپد.

(یاسمن چراغی)

چطوری؟

در میان اینهمه بهارها و باغهای بارور،
چون برم ز یاد قرنها و قرنها و قرنها خشکسالی تو را ؟


ای کویر وحشتی که ریشه های من زین سوی زمین بدان سوی زمین از عروق صخره ها و شعله مذابها و عمق آبها می کشد مرا به سوی تو!
با که در میان نهم بهت لالی و سکوت بی سؤالی تو را؟



ای عقاب قرنها در اوج!
روی آسمان آبی و هوای «ابر شهر» چون توان در آن عفونت لجن ایستاد

و دید لحظه های خسته حالی و شکسته بالی تو را؟


می روم به پیش

و می روم ز خویش.

هر کجا که بنگرم در میان ویترین موزه ها نقش قالی تو را و کاسه سفالی تو را.


این همیشه ها و بیشه ها،

اینهمه بهار و اینهمه بهشت،

اینهمه بلوغ باغ و بذر و کشت

در نگاه من پر نمی کنند جای خالی تو را.

(محمدرضا شفیعی کدکنی)

هوات

کاری به سرد و گرم بهار و خزان نداشت
این پنجره فقط به هوای تو باز بود
(فرامرز عرب عامری)

باور

بیا شلوغش کنیم،
آنقدر که دنیا در هم بریزد.
بعدتو دست مرا بگیر،
مرا ببر جایی دور؛
جایی که ایمان من به تو،
ایمان تو به من و ایمان ما به عشق گم نشود میان هفت رنگی روزگار.
(عادل دانتیسم)