عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی
عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

به قدر مهر من ای دوست! مهربان نشدی

رفیق تن شدی، اما رفیق جان نشدی


 به نازنینی یک لاله بردمیدی و حیف

به دلنشینی یک شاخه ارغوان نشدی!

 

گهی شتاب نمودی به راه و گاه درنگ

تو همسفر شدی، آوخ که هم عنان نشدی!


 سپاس از آنکه شدی آفتاب روز بهار

دریغ از اینکه چراغ شب خزان نشدی!


 نه راز دوست شنیدی، نه راز خود گفتی

همین قدر گله دارم که همزبان نشدی


 سرشک نقطه عطفی ست از غریزه به عشق

ولی تو مایه لطفی در این میان نشدی

 

کدام نکته ندانستی از نکات و دریغ

چو دور صحبت ما گشت، نکته دان نشدی؟!


 به درس وعده روانی تمام زیر و زبر

بگو که درس وفا را چرا روان نشدی؟

 

تو رامِ گفته «مفتون»؟  زهی خیال محال!

نخواستی بشوی، ای رمیده جان! نشدی

(مفتون امینی)