ترسم این است نیایی، نفسم تنگ شود
نقش رویایی تو هی کم و کمرنگ شود
ثانیه گم بشود، عقربه ها گیج شوند
دل خوش باورم آواره و دلتنگ شود
ترسم این است از این خانه دلت قهر کند
قصه ها کم بشود، فاصله فرسنگ شود
نکند بوسه بمیرد، خبرش گم بشود
دل شکستن نکند مایه فرهنگ شود
نکند فاحشه گی معنی لبخند دهد
بوسه ای گُل بدهد، ترجمه اش ننگ شود
نکند شاخه لرزان بشود شانه من
هق هق گریه بندآمده آهنگ شود
تلخی قهوه لبهای تو زجرم بدهد
لب بچیند دل و با گریه هماهنگ شود
وای اگر در دل مرداد زمستان بشود!
قلب بی عاطفه ات یکسره از سنگ شود
سینه را آه دل سنگ تو آزار دهد
وای اگر سادگی ام مایه نیرنگ شود!
(علی نیاکوئی لنگرودی)