عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی
عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

یلدا

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت

پرده خلوت این غمکده بالا زد و رفت

 

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد

خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

 

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد

آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

 

خرمن سوخته ما به چه کارش می خورد

که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت؟

 

رفت و از گریه توفانی ام اندیشه نکرد

چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت؟!

 

بود آیا که ز دیوانه خود یاد کند

آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت؟

 

سایه! آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش

عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت؟

(هوشنگ ابتهاج)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد