عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی
عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

بعد از او

خط اول به عشق تنهایی، حال و روزم به لطف او بد نیست 

منزوی جان! غزل نگو دیگر، هیچکس با ردیف "آمد" نیست 


فکر کن او که دوستش داری، بی خبر راهی سفر گردد 

زده باشی به هر دری، شاید آب رفته به جوی برگردد 


دور خود چرخ می زنی، اما چرخ گردون شکسته بی انصاف 

حس و حالت چقدر نزدیک است به دوچرخه سوار مخملباف! 


نگرانم، شبیه مستی که وارد صحن یک حرم شده است 

مثل سرمایه فقیری که ارزشش ذره ذره کم شده است 


باغبانی که باغ خشکش را می سپارد به دستهای دعا 

باغبانی که خان بر او بسته نوبت آب هفتگی اش را 


نگرانم، چگونه بعد از او جان از این مهلکه به در ببرم؟ 

بچه گنجشکی ام که می ترسم از بلندای لانه ام بپرم 


قصه ها بعد ما چنین گفتند: زیر این گنبد بلند کبود 

شاعری بود که نمی دانست عاشق قاتل خودش شده بود

(رویا ابراهیمی)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد