عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی
عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

40 سالگی تو

دوباره به عکست، آخرین عکست میان صفحات مجازی خیره شده ام.

دست زیر چانه گذاشته ای

و آرام آرام چهل ساله می شوی با لبخندی تلخ خیره به تنهایی من.

در تصور عذاب وعده داده شده به عشقبازی آن روزهای مان چین به پیشانی انداخته ای.

نیچه راست می گفت: خدایی در این نزدیکی نیست.

خدا سالهاست ما را فراموش کرده است

و با غریو موسیقی تانکها و شلیک گلوله ها به رقص فرشته ها خیره مانده است.

باور نمی کنی؟

در فاصله همین چند خط شعر می دانی چند کودک وحشت مرگ را تجربه کردند؟

چند مادر گریستند؟

چند زن خود را از ترس شهوت دشمن به آتش کشیدند؟

می دانی چند بمب به روی منتظران رحمتش باریده شد؟

آسمان! 

چیزی بگو.

زمین از حجم این همه وحشت به اغتشاش کشیده شده است.

شاید باید پلی استیشنت را خاموش کنی تا همه چیز پایان یابد.

بگذار زمین را غبار ابدیتی که وعده داده ای، در میان گیرد.

بگذار همه چیز تمام شود.

چهل ساله شدن تو و تنهایی من چه اهمیتی دارد،

وقتی خدا نشسته در آسمان

و با ذکر نامش بر لب هر روز میلیونها گلوله سوی زمین شلیک می شود.

(هومن داوودی)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد