عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی
عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

هستی

جایت خالی امروز صبح زود گرگ و میش بود که بیدارت کردم.

آنوقت صبح هم میان کلافگی ات می خندیدی.

برایت چای ریختم.

نشستیم روی میز 

و بهم نگاه می کردیم 

و چای می خوردیم.

عجب صبحی بود امروز!

برایت شعر خواندم 

و تو هم غرق من بودی 

و چشمهایت دلبرانه برق می زدند.

جایت خالی امروز صبح...

راستی، اینها می گویند دیوانه ام،

می گویند تو رفتی.

اصلاً من که حریفشان نمی شوم.

فردا صبح که بیدارت کردم،

بیا 

و خودت بگو که من دیوانه نیستم که تو نرفتی که تو نرفتی.

نه، تو نرفتی.

(محمد ارجمند)