عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی
عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

بی من مباد

دهمین بار بود که از صبح خیابان را بالا و پایین کردم.

چشم از پیاده رو هایش برنداشتم،

مبادا ببینمت،

مبادا دستى روى شانه ات باشد،

مبادا چترى بالاى سرت،

مبادا صداى خنده هایت بلندتر از صداى باران باشد،

مبادا...

تو تمام اینها را با من تجربه کردى.

باور کن دست خودم نیست.

پاى تو که وسط باشد،

می شوم دیکتاتور ترین آدم روى زمین.

(علی قاضی نظام)