عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی
عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

نامه

نامه ای می نویسم به تو،

می سپارم به باد،

برسد به دستت شاید،

شاید هم نه،

شاید در دوردست کسی نامه را باز کند،

بخواند

و جای تو،

جای من،

جای تمام روزهایی که باید باشی 

و نیستی،

به حال من کمی اشک بریزد،

نه اشک دلسوزی؛ که اشک عشق.

حتماً می پرسی مگر چه در آن نامه نوشته ام.

اینگونه است نامه:

سلام جان دل روزهای من!

نمی گویم خوبی، که باید خوب باشی.

اصلاً خدا نیاورد آن روز را که ببینم ناخوشی.

تمام ناخوشی هایت برای من،

تو تنها بخند.

حال من هم شکر.

به لطف عاشقانه هایی که از تو هرروز می رسد به من، 

خوبم‌.

عاااشقم

و از این بهتر نمی شود بود بر این زمین بی مهر و عاطفه.

گاهی تنها دلم برای تو تنگ می شود،

اما آن هم هیچ بد نیست که دلتنگی زیبایی احساس است 

و با چشمان تو چه زیباتر می شود.

هوا سرد می شود 

و من تمام روز به این فکر می کنم که لباست گرم است.

حواست به خودت هست یا نه؟

بعد که می بینم کاری از دست من بر نمی آید، 

دست به دامان خدا می شوم 

و می گویم یا هوا را گرم کند یا حواس تو را جمع خودت.

من فدای خستگی هایت بشوم که نیستم 

و تو تمامش را به تنهایی به دوش می کشی.

دوست داشتنت هم حالش خوب است، 

گاهی بهانه گیر می شود، 

گاهی حسود، 

گاهی خسته،

اما باز هم آرام است،

باز هم خوب است، 

باز هم عاشق.

جایی خواندم که دوست داشتن که زیاد بشود، 

تکرار جمله "مواظب خودت باش" مکرر می شود.

صدای من هم اگر به تو نمی رسد، 

اما بدان که من هرروز،

هر ثانیه

هرجا که باشم،

بلند و شمرده می گویم: مواظب خودت باش.

امضا: دیوانه تو.

(عادل دانتیسم)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد