نگو: چگونه ای؟ که لاجرم بگویم: عالی ام
بگو: کجای قصه ای؟ بگویم: این حوالی ام
تو بی نصیبی از من و من از تو بی نصیب ترم
که من زنی نشسته کنج خانه ای خیالی ام
بیا به پشت شیشه اتاق رو به کوچه تا
به چشم خودببینی ام که بی تو در چه حالی ام
دلیل سبز بودنم! کجای دشت گم شدی
که بی تو حدس می زنم نماد خشکسالی ام؟
تو را که کم می آورم، دوباره آه می کشم
در اوج قله ای و من شبیه دره خالی ام
چقدر گریه کرده ام! چقدر فکر کرده ام!
نشست پشت این غزل جنون احتمالی ام
هزار و یک شب است که اسیر دیو غصه ام
بگو: کجای قصه ای؟ بگویم این حوالی ام
(اکرم مؤمن پور)