از این تنهایی ها خدا قسمت کند که بنشینی،
زانوها را بغل بگیری،
به کسی که نیست فکر کنی،
بعد ناگهان کسی از جایی دور بپرد وسط تنهایی ت
و تعادلش را بهم بریزد.
دست به دل آغوشت بگذارد،
موهایت را پریشان کند
و توی صورتت فریاد بکشد که آمده تا تمام اتفاقهای بد گذشته جبران شود.
تو بلندبلند بخندی
و او بوسه اش را بگذارد وسط خنده هایت.
گاهی زیادی که تنها می شوی،
دلت از این سرزده آمدنهای طولانی می خواهد.
(شیما سبحانی)