هر صبح به تو فکر می کنم،
با جای خالی ات حرف می زنم،
روزنامه را برایت می خوانم
و صبحانه را جای تو به خودم تعارف می کنم،
از اتاق صدایت را می شنوم که: «لباسهاتو اتو کردم و گذاشتم روی تخت.»
لباسهای چروک هرروزه ام را می پوشم
و با صدای بلند از تو که نیستی، تشکر می کنم،
عطر تلخ همیشگی را می زنم،
در را آهسته می بندم
و چهارقفله اش می کنم که مبادا جای خالی ات از خانه ام فرار کند.
(سیدعلی صالحی)