روان چون چشمه بودم، جذبه ات خشکاند و چوبم کرد
بنازم آن نگاهت را که درجا میخکوبم کرد
شب و روز مرا در برزخ یک لحظه جا دادی
طلوعم داد لبخند تو و اخمت غروبم کرد
کنون از گرد و خاک عشقهای پیش از این پاکم
که سیلاب تو از هر رویدادی رُفت و روبم کرد
تنت تلفیق گنگ عنصر باد است با آتش
نفسهایت شمالی سرد، لبهایت جنوبم کرد
دوا؟ جادو؟ نمی دانم، شفا در حرفهایت بود
نمی دانم چه در خود داشت، اما خوب خوبم کرد
(مهدی عابدی)