عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی
عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

معنی عشق

بعد از تو روزی هزار بار خودم و بقیه را قانع می کنم که رفتنت "دلیل داشت، منطق داشت".

به همه می گویم: دلش جای دیگر بود که رفت. من هم اگر جایش بودم، می رفتم. 

ولی خودم که می دانم من پای برو نداشتم.

خودم که می دانم اگر دلم جای دیگری بود، 

یک قدم هم سمتت برنمی داشتم.

همه می گویند: مگر نمی دانست دلش اینجا نیست، پس چرا آمد تو را وابسته کرد؟

دلت را بی تاب کرد

و رفت؟

چیزی ندارم جوابشان را بدهم، 

یعنی ترجیح می دم به جواب اینطور سؤالها فکر نکنم،

چون آخرش می رسم به آنجایی که تو نامرد بودی 

و من را دوست نداشتی 

و...

وای، اصلاً ولش کن.

آخر تلخی این حقیقتها مغزم را چروک می کند.

می گویم: کاش بعد از من به او که می خواهد، برسد.

 دلم نمی آید ناراحت ببینمش. 

دلم می خواهد "عاشق" ببینمش.

همه می گویند: چه خوبی تو! چه عشقی داری تو!

باز هم هیچ نمی گویم.

این بار جواب دارم بدهم. 

می توانم بگویم: دوستش دارم قلبم برایش می تپد خب.

آرزویی بهتر از عشق ندیدم که برایش بکنم.

با اینکه خودم از این درد شیرین خیری ندیدم،

اما می دانم تو اگر عاشق شوی، 

غوغا می کنی.

می دانم تو اگر عاشق شوی، 

معنی عشق را عوض می کنی،

ولی راستش بغض گلویم را می گیرد، 

نمی توانم حرف بزنم.

آخر این روزها بغضها حسابی اذیتم می کنند:

بغض نبودنت،

بغض بوسه زدنهایت بر پیشانی کسی غیر از من،

بغض لذت گرفتن دستهایت که از دست دادم.

لعنتی! بغضهایم نمی گذارد درست قانعشان کنم که "رفتنت دلیل داشت، منطق داشت".

نمیگذارد.

(پگاه صنیعی)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد