زنی که عقل دارد، عشق را باور نخواهد کرد
که زن با شاعر دیوانه عمراً سر نخواهد کرد
مبادا بشنود یک تار مویش زله ام کرده
که دیگر پیش چشمم روسری بر سر نخواهد کرد
خرابم کرد چشم گربه ای وحشی و می دانم
عرقهای سگی حال مرا بهتر نخواهد کرد
نکن، مستم نکن، من قاصد دردآور عشقم
که شاعر چون لبی تر کرد، چشمی تر نخواهد کرد
جنون شعر من را نسلهای بعد می فهمند
که فرزند تو جز من جزوه ای از بر نخواهد کرد
برای دخترت تعریف خواهی کرد: "من بودم
دلیل شور «مهدی» در غزل..." باور نخواهد کرد
بگویی، می روم، زخمم زدی، اما نترس از من
که شاعر شعر خواهد گفت، اما شر نخواهد کرد
(مهدی فرجی)