عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی
عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

نگو دوستت دارم

نگو دوستت دارم:

انسان این واژه را می شنود،

واژه از پوستش رد می شود،

با نگاهی پایین می رود،

اسبهای قلبش شیهه می کشند،

تندتر می دوند،

بر سینه اش محکمتر سُم می کوبند.


نگو دوستت دارم:

انسان باور می کند،

افسار اسب وحشی را به دستت می دهد،

به تو تکیه می کند،

در آغوشت اشک می ریزد،

یالهایش را می دهد تو شانه کنی،

انسان باور می کند

و عشق دردناکترین اعتقاد است؛

اعتقادی که با سیلی پاک نمی شود،

با خیانت قوت می گیرد،

با اهانت راسخ تر می کند.


به انسان نگو دوستت ندارم:

ضربانش کند می شود،

پای اسبهایش می شکند،

اسبها بر زمین می افتند،

درد می کشند،

انسان می باید حیوان را راحت کند،

انسان عرق می ریزد،

اشکهایش در بالشت جمع می شود،

عطر موهایت را حبس می کند،

نفس نمی کشد،

بالشت را روی سینه اش می گذارد،

به قلبش گلوله می زند،

بخار گرم از گلوی اسبها بالا می رود،

از دهانشان بیرون می جوشد،

سینه انسان سبک می شود،

اسبها به سمت کوهستان دور می دوند،

سُمهایشان صدا ندارد،

یالهایشان یخ بسته،

شیهه می کشند،

صدایشان را کوه پس نمی دهد،

عشق از دست می رود،

انسان گناه دارد.


نگو دوستت دارم:

انسان باور می کند.


نگو دوستت ندارم.

(رضا ثروتی)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد