عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

همه تو

کمی طلوع آفتاب،

کمی چای داغ،

کمی نسیم صبحگاهی

و بسیاری تو،

مگر من جز این چه می خواهم؟

(میسا دورقی)

مهتاب شب

چشم ناز چون غزالت برق مهتاب شب است

نابسانم، تو هستی علت سامان من


با نگاهت عالمی را می کنی مست و خراب

قصه عشقت شده افسانه دوران من

(؟)

رفتن

تا حالا به این فکر کردی چرا بعضی از آدما الکی از زندگیت می رن، 

بعضی ها واقعی؟ 

وقتی رفتارت با مهمترین آدم زندگیت مثل مهمترین آدم زندگیت نباشه، 

اون آدم مجبور می شه به خودش یک ‌چیزهایی رو تنهایی ثابت کنه.

مثلاً یکهو تصمیم می گیره تو رو ترک کنه 

و تو غافلگیر می شی از رفتارش.

وقتی تو خودت حس اهمیت داشتن رو بهش نمی دی، 

اون مجبور می شه کاری کنه تا خودت اعتراف کنی 

و بگی که چقدر وجودش تو زندگیت لازمه.

جالب اینجاست که ما همیشه دیر می فهمیم. 

ما دنبال آدمهایی هستیم که واقعاً تصمیم گرفتن تنهامون بذارن یا گذاشتن، 

نه اون آدمی که هنوز چند ساعت از رفتنش نگذشته 

و با بغض می گه: «برای تو چه فرقی می کنه، وقتی بدون من زندگیت رو داری؟»

(امیرعلی ق)

ابراز عشق

احساس خوشی دارم، ابراز کنم یا نه؟

مجنونی این دل را آغاز کنم یا نه؟


با یک نظر از چشمت مهرت به دلم افتاد

ارباب دلم هستی؟ در باز کنم یا نه؟


از شوق تو در شعرم طنازترین هستم

در شعر برای تو کم ناز کنم یا نه؟


دلبر تو اگر باشی، شاعرترم از سعدی

با وصف تو در شعرم اعجاز کنم یا نه؟


بی عشق اگر باشم، گمنام ترین هستم

با عشق تو نامم را احراز کنم یا نه؟


پروانه ام و شمعی، در خوای خوشی هستم

بیدار شوم آیا؟ پروااز کنم یا نه؟


در بازی چشم تو تسلیم ترین شاهم

در بند رخ ت خود را سرباز کنم یا نه؟


باید چه کنم با دل در مکتب عشق تو؟

با عاشقی ام دل را ممتاز کنم یا نه؟


تکلیف بگو با من، چشمان سیاهت را

با این دل بی همدم همراز کنم یا نه؟


حالا که پر از شورم، آهنگ دل خود را

همگام تو در پرده شهناز کنم یا نه؟


عاشق شده ام شاید از طرز نگاه تو

احساس خوشی دارم، ابراز کنم یا نه؟

(امیربهنام گل)

باش

نباشى، 

هیچ کس نیست.

تو عشق شدى 

و همه چیز تمام شد.

(امیر وجود)

عشقت از سر صبح

صبح آمده و عشق تو در دل دارم

شور و غزل از چشم تو در دل دارم


لبخند بزن هستی من! مونس جانم!

من مهر عجیبی به تو در دل دارم

(؟)

تمام منی

عشق همین است؛

همین که یک ذره از تو می شود تمام من.

(علیرضا‌ اسفندیاری)

همراهی

من اگر ساز کنم، حاضری آواز کنی ؟
غزلی خوانی و چون نغمه دل باز کنی

بلدم ناز خریدن، بلدی ناز کنی ؟
یا نشینی به ببرم شعر نو آغازکنی؟

بلدم رازنگهدار شوم، راز بگو

بلدی راز نگهداری و دمساز کنی ؟


بلدم با تو به دنیای دلت سیر کنم

بلدی قفل دل عشق مرا باز کنی؟


بلدم پر بکشم تا به نهایت، به دلت

بلدی عشق شوی، عاشقی ابراز کنی؟

(؟)

مهربونا

یک جایی از رابطه هست که آدم صبورتر، مهربان تر، رفیق تر تصمیم می گیرد دیگر آن آدم یک ساعت پیش نباشد. 

حالا هر چقدر برایش گل بخری، 

شعر بگویی، 

کادو بفرستی، 

خاطره دربند و اولین گره خوردن نگاه ها و چرخ و فلک کنار دریا را تعریف کنی، 

بی فایده است. 

آن آدم هیچ وقت آدم یک ساعت پیش و یک روز پیش و یک ماه پیش نمی شود.

نه که نخواهد؛

 سر و ته آدمهای مهربان را بزنی، 

می میرند برای دوست داشتن، 

برای دوست داشته شدن. 

زاییده شده اند برای اینکه محبوب کسی باشند،

که صبحها چشم باز نکرده، با صدای گرفته بگویند: سلام 

و شبها بی شب بخیر و بوسیده شدن از میان استیکرهای تلگرام یا با گرمی لبهای دلدار خوابشان نرود. 

از کارخانه اینطور بیرون آمده اند،

با مُهر مهربانی روی پیشانی شان، 

با تپیدن تند و تند قلبی که همیشه درد می کند 

و گرمی دستهایشان وقت دیدار 

و عطری که یک شبانه روز روی دستهایت می ماند. 

اینکه چه می شود این آدمها دیگر نمی خواهند آدم پیش از این باشد را باید توی خودمان بجوییم. 

توی حرفهایمان، 

نگاه هایمان، 

رفتارهایمان 

و حتی کیفیت فشردن لبها روی هم وقت بوسه سلام و بوسه به امید دیدار. 

گمان می کنم تنهایی اینجا به دنیا می آید:

 لحظه ای که باور نمی کنیم آدم مهربان زندگی مان دیگر آن آدم سابق نمی شود.

پانویس: غم انگیزتر از فقدان و طولانی تر از لحظات جدایی، خود زندگی است.

 آن وقتی که می روی به کتابفروشی، 

به رستوران، 

به کافی شاپ، 

به پارک، 

به میدان ولیعصر، 

به خیابان تجریش، 

به هر کجا.

 می روی 

و می بینی اینجاها هم دیگر آن جاهای یک ساعت پیش نیست. 

نه دیگر کتابی دارند که حالت را خوب کنند، 

نه غذایی، 

نه قهوه ای کم شکر با طعم همیشگی. 

نگاه می کنی به درختها 

و با خودت فکر می کنی پیش از این برای چه انقدر ذوق دیدنشان را داشتی، 

که این خیابان بلند را چطور پیاده می رفتی،

بدون هن هن، 

بدون گذشت زمان.


 مواظب آدمهای مهربان زندگی تان باشید. 

تنهایی از آنچه در آینه می بینید، 

به شما نزدیکتر است. 

(مرتضی برزگر)

خطا

تو آن بتی که پرستیدنت خطایی نیست

و گر خطاست، مرا از خطا ابایی نیست


بیا که در شب گرداب زلف مواجت

به غیر گوشه چشم تو ناخدایی نیست


درون خاک دلم می تپد، هنوز اینجا

به جز صدای قدمهای تو صدایی نیست


نه حرف عقل بزن با کسی، نه لاف جنون

که هر کجا خبری هست، ادعایی نیست


دلیل عشق فراموش کردن دنیاست

و گرنه بین من و دوست ماجرایی نیست


سفر به مقصد سر در گمی رسید، چه خوب

که در ادامه این راه رد پایی نیست!

(فاضل نظری)

پ. ن: تولدتون مبارک استاد

بعد من

بعضی وقتها باید از همه چیز دست کشید،  

بی اعتنا شد،

یک گوشه دنج پیدا کرد، 

آرامش دم کرد 

و جرعه جرعه بی خیالی سر کشید 

و به این فکر کرد که رها شدن بهترین حس دنیاست.

گاهی باید برای مدتی از همه چیز دل برید. 

باید اول صبح حال هیچکس را نپرسید، 

نگران هیچکس نشد. 

باید "مواظب خودت باش" را به کسی نگفت، 

"دلم برایت تنگ می شود" را،

"دوستت دارم" را. 

باید بعضی دغدغه ها را نداشت. 

باید نشست 

و تماشا کرد آنهایی که روزی هزار بار برایشان جانت می رفت، با جای خالی ات چطور کنار می آیند؟ 

اصلاً جایی خالی می ماند؟

باور کن گاهی باید به خودت فرصت بدهی تا آدمهای اطرافت را بشناسی تا آدمهای اطرافت تو را بشناسند.

گاهی باید بی حس بشوی، 

یک بی حسی کامل

و ببینی دیگران چه می کنند.

(فرشته رضایی)

بازت ندانم از سر پیمان ما که برد

باز از نگین عهد تو نقش وفا که برد

 

چندین وفا که کرد چو من در هوای تو

وانگه ز دست هجر تو چندین جفا که برد

 

بگریست چشم ابر بر احوال زار من

جز آه من به گوش وی این ماجرا که برد؟

 

گفتم: لب تو را که دل من تو برده ای

گفتا: کدام دل؟ چه نشان؟ کی؟ کجا؟ که برد؟

 

سودا مپز که آتش غم در دل تو نیست

ما را غم تو برد به سودا، تو را که برد؟

 

توفیق عشق روی تو گنجی ست، تا که یافت

باز اتفاق وصل تو گویی ست تا که برد


جز چشم تو که فتنه قتال عالم ست

صد شیخ و زاهد از سر راه خدا که برد؟

 

سعدی نه مرد بازی شطرنج عشق توست

دستی به کام دل ز سپهر دغا که برد

(سعدی)

بهونه م باش

من چیز زیادی نمی خواهم، 

کافی ست تو بهانه ای بشوی در دستم که بزنم به زخمهای زندگی تا لبخند جان دوباره ای بگیرد 

و غمها رهگذر شوند.

همین و بس.

(حامد رجب پور)

هوات

هوای تو می پیچه تو زندگیم

توی خاطراتم گرفتارتم

تو از من یه عمرو طلبکار باش

که من زندگی رو بدهکارتم


میون من و تو با این فاصله

فقط عشق باید وساطت کنه

سری که روی شونه های تو بود

نباید به دیوار عادت کنه


برای کسی که تو ترکش کنی

چقد زندگی بی اهمیته

فقط تو دلت یادمو زنده کن

واسه هر ثوابی مهم نیته


تو گل کرده بودی توی زندگیم

چقد بچه بودم، تو رو چیدمت

تو گرمای این خونه بودی، ولی

خودم داغ بودم، نفهمیدمت


هوای تو می پیچه تو زندگیم

توی خاطراتم گرفتارتم

تو از من یه عمرو طلبکار باش

که من زندگی رو بدهکارتم

(علی صفری)

همه جا تویی

دلم دیگر به زندگی گرم نیست.

مادر می گوید: باید کمی به خودت برسی.

اما چگونه؟

وقتی از هر طرف می روم، 

به تو می رسم؟

(رضا کاظمی) 

وقتی دلبرت نیست

عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است

بیقرارم کرده و گفته صبوری بهتر است


توی قرآن خوانده ام، یعقوب یادم داده است:

دلبرت وقتی کنارت نیست، کوری بهتر است


نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند

درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است


چای دم کن، خسته ام از تلخی نسکافه ها

چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است


من سرم بر شانه ات یا تو سرت بر شانه ام؟

فکر کن خانم! اگر باشم، چه جوری بهتر است؟ 

(حامد عسکری)

ببینمت

تو را ببینم،

می بوسم،

نوازشت می کنم،

برای تو خواب تعریف می کنم.


تو را ببینم،

بغل می کنم،

تمام رؤیاهایم را می بینم

و به تمام آرزوهایم می رسم.


تو را ببینم،

خوب می شوم، 

آقا می شوم،

به تو سلام می دهم،

نماز می خوانم

و تو را شکر می کنم.


تو را ببینم، 

خیلی دوستت دارم.

آخ، تو را ببینم،

چقدر کاردارم!

(افشین صالحی)

یاد گذشته

باز هم از میان رویاهام رد شو با آن نگاه سنگینت 

پشت گوشی دوباره شعر بخوان با صدای همیشه غمگینت


اشکهایم یواش می ریزند روی گلهای سرخ و زرد پتو

چشم وا می کنم، چرا تنهام؟ قولهایی که داده بودی کو؟


تپش قلب، لرزش دستم، دل من زادگاه دلهره هاست

فکر و ذکرم تویی و یادم نیست زخمهایی که کنج خاطره هاست


فکر کن حرفهای پشت سرت غرق در شرمساری ات بکنند

بزنندت زمین و بعد از آن دو نفر پاسکاری ات بکنند


سوختم از تو، باز می سوزم، تنم از هیچ شعله ور شده است

خوش به حالت کسی کنارت هست! تختخوابت بزرگتر شده است


دل من از سکوت پر شده و دل تو مثل جمعه بازار است

عشق گاهی عجیب حیله گر است! عشق گاهی کلاه بردار است

 

آمدی، رد شدی و فهماندی عشق این روزها پشیزی نیست

برخلاف تمام تشبیهات زندگی مثل هیچ چیزی نیست


گریه کردم برای کودکی ام، گریه کردم، چرا بزرگ شدم؟

چقدر بغض را فروخوردم که نفهمی کجا بزرگ شدم!


من پرستوی کوچکی بودم در میان دو خانه سرگردان

کوچه با گریه می شناخت مرا، شهر با بغضهای بی باران


هرقدر خواستم بگویم، باز پیش چشمت دروغ تر بودم

خانه ماسیاه تر شده بود، شاعری بی فروغ تر بودم


کیفر من مرور خاطره هاست، تا ابد توی خانه پوسیدن

قسمت عشق تازه آمده ات دیدن و چیدن و نفهمیدن


حرفهایم زیاد بود، ببخش، باز یاد گذشته افتادم

مادرم گفته بود سنگدلی، کاش این قدر دل نمی دادم!

(ساجده جبارپور)

شهریور

شهریور جان!

می شود خیلی دوستانه خواهش کنم بروی؟

من با تو حالم خوش نیست.

دلم کمی پاییز و شال گردن و خیابان می خواهد.

صداقت مرا ببخش،

اما تو هر کار کنی، مثل پاییز به دل نمی نشینی.

(نرگس صرافیان)

حسودی ام میشود به...

حسودی ام می شود به تو؛

به تو که یک من داری

که اینگونه به پای دوست داشتنت نشسته،

که می رنجد، 

اما عاشق تر می شود،

که خسته می شود، 

اما باز می ایستد به راه تو.


حسودی ام می شود به عشق

که می تواند من را نشان بدهد 

و بگوید: می بینید؟ او مرا معنا می کند.

به سراغش بروید تا بگوید هر 3 حرف من چه معنایی دارد.


حسودی ام می شود باز هم به تو

که هر روز برایت یک شاخه گل کنار می گذارم تا یادم نرود چند روز است که دیوانه تو شده ام.

حسود شده ام به زمین و زمان،

حتی به خدا که تو را می بیند هر روز و هرشب.


حسودی ام می شود به تو که دلم نمی آید هیچگاه به زبان بیاورم حتی از روی دلتنگی

که دوست داشتنت را،

که خواستنت را نمی خواهم.

(عادل دانتیسم)

نخواستن

می خواستی همیشه بمانی، نخواست او

دیدی دروغ قصه تو بودی و راست او؟


دیدی که گفت آینه دق شدی، برو؟

دیدی نخواست با تو بماند، نخواست او؟


کم روبروی آینه از خود سؤال کن 

آه ای حواس پرتی من! پس کجاست او؟


تقصیر او که نیست تو را جا گذاشته 

تو سر به زیر بودی و سر به هواست او


معشوقه ای که نام تو را زن گذاشتند

دنبال او نگرد که در قصه هاست او

(سیده تکتم حسینی)

با من قشنگی

عشق من!

به زیبایی ات مغرور نشو،

اینکه هر روز زیباتر  می شوی،

اینکه هر روز دلرباتر می شوی،

از صدقه سری چشمهای من است.

هیچ آینه ای به اندازه چشمهای من تو را آنقدرها که باید  زیبا نشان نمی دهد.

از آینه ها دل بکن

و در چشمهای من منعکس شو تا خودت را میان مردمکهای من آنگونه که من می بینمت، 

ببینی.

آنوقت است که به من حق می دهی تا دیوانه وار عاشقت باشم.

(مهسا مجیدی پور)

عصاره

تکه یخی که عاشق ابر عذاب می شود

سر قرار عاشقی همیشه آب می شود


به چشم فرش زیر پا سقف که مبتلا شود

روز وصالشان کسی خانه خراب می شود


کنار قله های غم نخوان برای سنگها

کوه که بغض می کند، سنگ مذاب می شود


باغ پر از گلی که شب به آسمان نظر کند

صبح به دیگ می رود، غنچه گلاب می شود


چه کرده ای تو با دلم که از تو پیش دیگران

گلایه هم که می کنم، شعر حساب می شود؟

(کاظم بهمنی)

شب تولدم

مرد من!

من کاری با زنهای دیگر و توقعات عجیب و غریبشان ندارم.

من فرق می کنم.

روز عشق باشد یا روز تولدم یا هر مناسبت دیگری،

من همان نگاه عاشق تو و یک شاخه گل برایم کافی ست.

من توقع زیادی ندارم، 

اما معتقدم این مناسبتها عشق را زنده نگه می دارد.

همین که یادت باشد،

همین که برایت مهم باشد

و همین که به بهانه ای هر چند وقت یکبار حاضری عشقمان را پررنگتر بزنی،

به خدا برایم کافی ست.

از توقعاتم نترس 

و همان شاخه گل و قربان صدقه هایت را هم از چشمان منتظرم دریغ نکن.

عشق که قیمت ندارد.

افتخار من این است که جانانه عاشقیم 

و هر روز روزِ عشق ماست،

اما یک روزهایی بیشتر.

(نرگس صرافیان طوفان)

بخواب دخترکم

سحر رسیده و بیدارم، بخوان دوباره برایم شعر

چه مادری که نمی دانم، تو را چگونه بزایم، شعر؟!


لگد بزن به دلم، وقتی طریق عشق نمی داند

لگد بزن به من امشب که سکوت نیست سزایم شعر


تویی که خون من از جانت، تویی که نان من از خوانت

 همه جنون من از آنت، نکن دوباره رهایم شعر


دوباره این تپش آرام سر ویار جنون افتاد

نفس کشیدم و حس کردم گرفته است هوایم شعر!


من آفریده غم بودم، جهان قبل قلم بودم

سه چار قرن عدم بودم، مرا سرود خدایم "شعر" 


شبیه بچه بی مادر درون شهر گمم بی تو 

بگیر دست مرا امشب، بگو بگو که کجایم شعر! 


 همیشه دایه من بودی، منم که مادر تو یا تو

بخواب دخترکم! لالا، بخواب روی دوپایم شعر!

(ساجده جبارپور)

عاشقانه مجازی

معشوقه جان!

ما نسل عاشقهای سوخته ایم، 
وقتی همه چیزمان مجازی شده:
سلامها، 
بوسه ها،
دوستت دارمها 
و دلم برایت تنگ شده هایمان،
وقتی خودمان را محدود کرده ایم به چند عکس و استیکر،
وقتی این اینترنت لعنتی نمی گذارد برای دیدن هم بیقرار شویم 
و دیگر هیچ فاصله ای، 
هیچ راه دوری نگرانمان نمی کند،
وقتی تمام صبح بخیرها، 
شب بخیرها 
و موظب خودت باشهایمان از راه دور شده.
معشوقه جان!
نگرانم.
ما توی خوب عصری با هم آشنا نشدیم.
خدا کند نشویم یک اشتباه عاشقانه. 
کاش فقط برای چند روز این گوشی ها را کنار بگذاریم،
تو لیلی شوی
و بگذاری من هم جنونم را نشانت دهم!
(فرشته رضایی)

به قدر مهر من ای دوست! مهربان نشدی

رفیق تن شدی، اما رفیق جان نشدی


 به نازنینی یک لاله بردمیدی و حیف

به دلنشینی یک شاخه ارغوان نشدی!

 

گهی شتاب نمودی به راه و گاه درنگ

تو همسفر شدی، آوخ که هم عنان نشدی!


 سپاس از آنکه شدی آفتاب روز بهار

دریغ از اینکه چراغ شب خزان نشدی!


 نه راز دوست شنیدی، نه راز خود گفتی

همین قدر گله دارم که همزبان نشدی


 سرشک نقطه عطفی ست از غریزه به عشق

ولی تو مایه لطفی در این میان نشدی

 

کدام نکته ندانستی از نکات و دریغ

چو دور صحبت ما گشت، نکته دان نشدی؟!


 به درس وعده روانی تمام زیر و زبر

بگو که درس وفا را چرا روان نشدی؟

 

تو رامِ گفته «مفتون»؟  زهی خیال محال!

نخواستی بشوی، ای رمیده جان! نشدی

(مفتون امینی)

نباید تموم شه

این شب، 

این جاده، 

این آهنگ نباید تمام شوند.

جنون وار به صبح می اندیشم،

به رسیدن به خط پایان،

جنون وار به تو می اندیشم،

به آخرین نت از آخرین خاطره.

(نیکی فیروزکوهی)

حسرتش

از خوابها پرید، از گریه شدید

اما کسی نبود، اما کسی ندید


از خواب می پرم، از گریه زیاد

از یک پرنده که خود را به باد داد


از خواب می پری، از لمس دستهاش

و گریه می کنی زیر ِپتو یواش


از خواب می پرم، می ترسم از خودم

دیوانه بودم و دیوانه تر شدم


از خواب می پری، سرشار خواهشی

سردرد داری و سیگار می کشی


از خواب می پرم، از بغض و بالشم

که تیر خورده ام، که تیر می کشم


از خواب می پری، انگشت هاش در...

گنجشک پر، کلاغ پر، ...پر، پرنده پر


از خواب می پرم؛ خوابی که درهم است

آغوش تو کجاست؟ بدجور سردم است


از خواب می پری، از داغی پتو

بالا می آوری، زل می زنی به او


از خواب می پرم تنهاتر از زمین

با چند خاطره، با چند نقطه چین


از خواب می پری، شبهای ساکت

مجبور ِعاشقی، محکوم رابطه


از خواب می پرم، از تو نفس نفس

قبل از تو هیچ وقت، بعد از تو هیچ کس


از خواب می پری، از عشق و اعتماد

از قرص کم شده، از گریه زیاد


از خواب می پرم، رؤیای ناتمام

از بوی وحشی ات لای لباسهام


از خواب می پری با جیرجیر تخت

از گرمی تنش، سخت است، سخت، سخت


از خوابها پرید در تخت دیگری

از خواب می پرم، از خواب می پری


چیزی ست در دلت، دردی ست در سرم

از خواب می پری، از خواب می پرم

(سیدمهدی موسوی)

زندگیم

ولی به هر کسی نگو زندگی،

کسی که زندگیت باشه، 

می فهمه کی ناراحتی،

کی دلت سکوت می خواد،

کی دلت حرف می خواد.


کسی که زندگیته، 

وقتی پیدات نیست، 

زنگ نمی زنه دعوا کنه بگه مشکوکی،

سرک بکشه.

زنگ می زنه از استرس صداش می لرزه،

نگرانته.


می گم به هر کی نگو زندگی، 

چون زندگیت اونیه که هر کاری می کنه تو بخندی.

(حامد رجب‌ پور)

بغض واژه ها

غمت را بزرگ دید دلم، بس که تنگ شد
نگنجد دگر به تنگ که ماهی نهنگ شد


امیدم به خستگی ، به پای تو سر نهاد

شرابش ز جوش ماند، شتابش درنگ شد


شبی از مدار خود به خاکت کمانه کرد

دلم مثل یک شهاب، شهابی که سنگ شد


کمندم بلند بود، ولی با تو برنتافت

کجا؟ کی ؟ کدام ماه اسیر پلنگ شد؟


من از سطح ننگ و نام فراتر پریده ام

هراسم چه می دهی، ز نامی که ننگ شد؟

چه مشاطه ای است عشق که در زیر دست او
اگر گونه ای شکفت، به خونابه رنگ شد!


چه سِحر و چه شعبده ، غم تو به کار زد

که در جام آخرین شرابم شرنگ شد


به قدر عبور تو از آن سوی شیشه بود

اگر لحظه ای جهان به چشمم قشنگ شد

برای نوشتن ات پر از بغض واژه هاست
دوباره دل قلم برای تو تنگ شد
(حسین منزوی)