عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

حال سفر

دلم سفر می خواهد با حالی که خوش باشد،

لبهایی که بخندد،

دلی که آرام باشد،

شب،

موشیقی،

تو

و جاده ای که هیچ پایانی نداشته باشد.

(نرگس صرافیان طوفان)

میان معرکه

یک روز من هم به جای دوست داشتن، دوست داشته می شوم.

کاش آن وقت هم پای تو در میان باشد!

(مریم قهرمانلو)

منِ ساده

من هیچوقت بلد نبودم جوری رفتار کنم که هر روز بیشتر دوستم داشته باشی،

بلد نبودم دلتنگی ام را قایم کنم پشت نقاب بی تفاوتی.

هیچوقت نشد بگویی دوستت دارم و من در جواب فقط بگویم: مرسی.

همیشه خدا موقع دیدنت برق خوشحالی در چشمهایم حال دلم را فریاد می زد.

انگار دست دلم برای تو رو شده بود.

من همیشه می ترسیدم از نداشتن تو،

می ترسیدم از اینکه یک روز نباشی و من بدون تو زندگی کردن را یاد بگیرم.

قبول، من خیلی چیزها را بلد نبودم، اما دوست داشتنت را که خوب بلد بودم.

نبودم؟

(نیلوفر علیخانی)