من هیچکس نبودم،
هیچکس.
اول تو را دیدم،
بعد خوابت را
بعدتر خیال و
خیال خواب تو را.
چشمهای تو آبی بود،
لبهای تو خواب،
موهای تو بلند بود؛
آنقدر که آدم دلش می خواست از آن بالا برود که برسد به خدا،
به خواب.
من هیچکس نبودم،
هیچکس.
اول تو را دیدم،
بعد خواب تو را،
هر شب سلام می دادم
و هر صبح حالت چگونه است را.
هر دم دوستت می داشتم
و همیشه.
من هیچکس نبودم،
هیچکس.
با تو خوابت و خیال خوابت خیلی شده ام،
خیلی.
آنقدر که تنهایی ام،
نمی کشدم.
(افشین صالحی)