مبادا آدمی در این شهر باشد که تو را بیشتر از من دوست داشته باشد!
که تو را بیشتر از من بلد باشد!
که بتواند به چشم بهم زدنی با زمزمه کلمه ای کنار گوش ت لبخند را به لبانت هدیه کند!
که مبادا بداند حال خرابت چگونه خوب شدنی ست!
من همانقدر که دوستت دارم، چند برابرش را حسودم، جانم!
حسادت می کنم به تمام آدمهایی که بیشتر از من کنارت هستند.
من حسودم به عزیزم گفتنهایی که همجنسهایت ضمیمه چندحرفی اسمت می کنند.
من همانقدر که در شبانه روز به تو فکر می کنم، به دنیای بدون تو هم فکر می کنم،
به دنیایی که مگر می شود تو را کنار خودم نداشته باشم.
که چگونه می گذرد دنیای بدون تو؟
راستش را بخواهی، به تمام اهالی دنیا حق می دهم عاشقت باشند.
چطور می شود نزدیکت بود و عاشقت نشد؟
من به عشق تو دخیل می بندم
و تو قول بده از تمام جهان سهم من شوی.
دلبر شیرین تر از شیرین من!
بگذار تا پایان دنیا فقط من شاعر چشمانت باشم.
کمی صبر کن؛
فصل وصلمان نزدیک است.
(علی قاضی نظام)