دلم به دستهای تو خوش بود،
به اینکه این بهار پاییز را از لباسهایم می تکانی،
به اینکه خط به خط دستم پر از دستخط تو باشد،
به اینکه قول دستهایت را ده بار تمام به انگشتهایم داده ام.
دلم به چیزهای ساده ای خوش بود:
به بوییدن گلهای سرت،
بافتن موهات،
به اینکه برای حتی یک بار گره روسری ات با سر حرف من باز شود.
چقدر داشتن چیزهای ساده سخت است!
مثل یک مار بی دست و پا که هیچ وقت نتوانست برای معشوقه اش نامه ای بنویسد یا دست کم یک بار برایش دستی تکان بدهد،
می پیچم به دور خودم.
به دور خودم می پیچم
و دلم برای دلم می سوزد.
(داوود سوران)