عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

رقص

زلف را شانه مزن ، شانه به رقص آمده است

من که هیچ؛ آینه خانه به رقص آمده است


من و میخانه متروک جوانسالی ها

ساقی بی می و پیمانه به رقص آمده است


مردم شهر نظرباز و تو در جلوه گری

یار می گرید و بیگانه به رقص آمده است


شعری از آتش دیدار به لب دارد شمع

عشق در پیله پروانه به رقص آمده است


باد هر چند صمیمانه دویده است به خاک

برگ پاییز غریبانه به رقص آمده است


باز در سینه کسی سر به قفس می کوبد

به گمانم دل دیوانه به رقص آمده است

(مهدی مظاهری)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد