ای سرو که بی
سایه چنین سر به هوایی!
در پای تو هرگز نرسیدم به نوایی
خوارم، چه پسندی که به هر حال عزیزی؟
دردم، چه فرستی که به هر درد دوایی؟
دل نیز خدا را به صفا آینه گردان
کز گردش چشم آینه گردان خدایی
برخاست بلا تا که به بالای تو ماند
ای فتنه به بالا! تو ندانم چه بلایی
با چشم تو از هر دو جهان گوش گرفتیم
ماییم و تو ای جان که جگرگوشه مایی!
هرچند جدایی است به کابین مه و مهر
لیکن مه من، حیف تو کز مهر جدایی!
مگشای در خانه دل جز به رخ دوست
ای عشق! تو در خانه دل خانه خدایی
ای اشک! بیاویز به چشم از صف مژگان
باشد که بیابیم از این چشمه صفایی
ترسم که پریشان کنی آن طره که هر صبح
ای آه سحر همسفر باد صبایی
جز باده گلرنگ دوای دل ما نیست
خون شد دلم ای
ساقی گل چهره! کجایی؟
(شهریار)