عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

ضربان

آنچه از عشق کشیدیم نیاید به زبان

گرچه با خاطره ای حرف تو آمد به میان


نام تو ذکر مدام است به ذرات تنم

دل و جان نیز ز تکرار تو دارد ضربان


چشمه جوشید که: از کوه جدا خواهی شد

گر چه دریاست سر انجام رهت، رود روان!


حاصل روز و شب من به نگاهت بسته ست

پلک برهم نزن ای عشق! نه این ماند و نه آن


خوش تر از مستی می، سرخی لبهای تو بود

آنچه بسیار نگفتیم برای دگران

(مهدی مظاهری)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد