آنچه از عشق کشیدیم نیاید به زبان
گرچه با خاطره ای حرف تو آمد به میان
نام تو ذکر مدام است به ذرات تنم
دل و جان نیز ز تکرار تو دارد ضربان
چشمه جوشید که: از کوه جدا خواهی شد
گر چه دریاست سر انجام رهت، رود روان!
حاصل روز و شب من به نگاهت بسته ست
پلک برهم نزن ای عشق! نه این ماند و نه آن
خوش تر از مستی می، سرخی لبهای تو بود
آنچه بسیار نگفتیم برای دگران
(مهدی مظاهری)