مرد مغرور دوست داشتنی ام!
این زمستان،
این سوز دلچسب
و این هوای نوبرانه تنها کنار تو با یک فنجان چای گرم می چسبد
که بنشینیم کنار شومینه
و از پشت پنجره هوای زمستان را تماشا کنیم.
تو برایم مولانا بخوانی:
"ای که در باغ رخش ره بردی
گل تازه به زمستان بستان"
من وجودم لبریز شود از تو.
آسمان ذوق کند.
برف ببارد.
ما بوسه بکاریم
و دنیا بالای سقف خانه ای که آدمهایش ماییم،
آهنگ عشق بنوازد.
ما برقصیم
و یکی شویم در آغوش هم.
(زهرا مصلح)