مادرم زن معتقدی بود.
همان بیست و چند سال پیش که ازدواج کرد،
نه خاطرات فراموش نشدنی داشت
و نه مهری عمیق به دل،
اما حالا سالهاست چشم انتظار پدر سر سفره شام با غذایش بازی می کند.
من هم بعد از تو با مردی ازدواج خواهم کرد که نه رنگ چشمهایش شاعرم کند
و نه بم صدایش در دلم ولوله
که شاید به قول مادر دچار "عشق بعد از ازدواج" شدم
و خوشبختی از سر و کول زندگی ام بالا رفت
که وقت آمدنش رژ ملیحی بزنم،
فر موهایم را پشت گوشم سنجاق کنم
و با آغوش باز به استقبالش بروم.
شاید هم این دوست داشتن، بعد از زیر یک سقف رفتن نیامد
و من دیوانه دست کشیدن روی صورت مردانه ات، زبری ته ریشش روی گونه هایم آزارم داد
و سالها به هوای به وجود آمدن آن عشق بعد از ازدواج هر روز صبح میز صبحانه ای چیدم
و جای گرفتن لقمه کره و مربای توت فرنگی برای تو، لیوان آب جوش و لیپتون همیشگی را روی میز گذاشتم
و به رختخواب برگشتم.
روز ها بگذرند
و عوض پیچیدن عطر نفسهای تو وقت شانه زدن موهایم، بوی خستگی مردی تمام خانه ام را پر کند
و نفسم را بند بیاورد.
شاید روزی جای آن تهوع خوش خبر و مژدگانی پدر شدنت را یه مشت قرص بگیرد
و قدم زدنهای شبانه مان را انتظار سبز شدن چراغ قرمز چهارراه خراب کند
و یا سالها در جستجوی نشانه ای از علاقه، همخواب مردی شدم که جای بازویش زیر سرم را بالشت جهیزیه ام پُر کرد.
شاید هم روزی متهم به خیانت و با فکر تو در آغوش دیگری بودن شوم.
نمی دانم،
اما سالها بعد حوالی میانسالی به دخترم خواهم گفت که: مادر اشتباه می کرد.
این قانون:"عشق بعد از ازدواج بوجود می آید"، برای قدیمهاست؛
امروز دلت که نباشد،
یقه پیراهن هیچ مردی به دستت صاف نخواهد شد.
(منیره بشیری)