عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

بلوا

تقصیر دلم بود که چشمان تو را خواست
این سر به هوا مثل خودم عاشق دریاست


درگیر نگاهت شد و تا بام تو پر زد
 بیچاره ندانست که این اول بلواست


شاعر شد از آن روز که چشمان تو را دید
این ولوله در شعر من ازچشم تو برپاست


چشمان تو آمیزه ای از شور و ترانه ست

آنجا که غزل نیز فراگیر و مهیاست


ناز تو نیاز دل دیوانه من شد

من شاعر چشم تو که بی وقفه تماشاست


آنقدر مرا در نفست جای بده که

این از نفس افتاده بگوید که مسیحاست


جرم تو که نیست این همه من عاشقت هستم

تقصیر دلم بود که چشمان تو را خواست

(رضا قریشی نژاد)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد