عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

در دلم هستی

دیدگان تو در قاب اندوه سرد و خاموش خفته بودند.

 

زودتر از تو ناگفته ها را با زبان نگه گفته بودم.

 

 از من و هرچه در من نهان بود،

 

می رمیدی،

 

می رهیدی.

 

یادم آمد که روزی در این راه ناشکیبا مرا در پی خویش می کشیدی،

 

می کشیدی.

 

آخرین بار،

 

آخرین بار،

 

آخرین لحظه تلخ دیدار سر به سر پوچ دیدم جهان را.

 

باد نالید

 

و من گوش کردم خش خش برگهای خزان را.

 

باز خواندی.

 

باز راندی.

 

باز بر تخت عاجم نشاندی.

 

باز در کام موجم کشاندی.

 

گرچه در پرنیان غمی شوم،

 

سالها در دلم زیستی تو،

 

آه،هرگز ندانستم از عشق چیستی تو،

 

کیستی تو.

 

(فروغ فرخزاد)

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد