زندگی را بعد از این بی یار عادت می کنی
بعد از این با سقف، با دیوار عادت می کنی
«دست تنهایی» به دستت، «بیک غم» در شانه ات
می روی، با کوچه و بازار عادت می کنی
عینکت را دود می گیرد، نگاهت را غبار
با غبار و تیرگی این بار عادت می کنی
می روی، رفتار مردم خسته می سازد تو را
رفته رفته با همین رفتار عادت می کنی
چار سو «الله اکبر»، هشت سو شر و فساد
گاه با این، گاه با آن کار عادت می کنی
می روی در امتداد سایه های کوچه ها
خار می گردی و با دیوار عادت می کنی
(سهراب سیرت)