عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی
عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

وداع

من ماندم و یک کوه غم و دشت بلاخیز

زان روز وداع من و تو اول پاییز

 

دردی ست در این سینه که سوزد همه جانم

بین کاسه صبرم شده امروز چه لبریز!

 

اکنون من اگر سائلم و گوشه نشینم

دیروز به اورنگ شهی، خسروی پرویز

 

آواره هر شهر و دیارم، تو ندانی؟

گاهاً به ری و طوس و طبس یا خوی و تبریز

 

آفت همه افتاده در این مزرعه سبز

آتش چه کشد نقش در این گلشن و پالیز؟

 

زخم دل ما را که دهد مرهم و دارو؟

بر من مده یک مشت نمک، برگه تجویز

 

ای یار! تو از نقمت "دلدار" چه دانی؟

کوبد سر و صورت به در و کنگره میز

(امیر اسکندری)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد