عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی
عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

چطوری؟

در میان اینهمه بهارها و باغهای بارور،
چون برم ز یاد قرنها و قرنها و قرنها خشکسالی تو را ؟


ای کویر وحشتی که ریشه های من زین سوی زمین بدان سوی زمین از عروق صخره ها و شعله مذابها و عمق آبها می کشد مرا به سوی تو!
با که در میان نهم بهت لالی و سکوت بی سؤالی تو را؟



ای عقاب قرنها در اوج!
روی آسمان آبی و هوای «ابر شهر» چون توان در آن عفونت لجن ایستاد

و دید لحظه های خسته حالی و شکسته بالی تو را؟


می روم به پیش

و می روم ز خویش.

هر کجا که بنگرم در میان ویترین موزه ها نقش قالی تو را و کاسه سفالی تو را.


این همیشه ها و بیشه ها،

اینهمه بهار و اینهمه بهشت،

اینهمه بلوغ باغ و بذر و کشت

در نگاه من پر نمی کنند جای خالی تو را.

(محمدرضا شفیعی کدکنی)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد