عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی
عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

بی دلتنگی و پریشونی

سلام و زهر هلاهل. 

ریختشو نیگا. 

باز اومدی سر وقت ما؟ 

ای بابا! 

چی می خوای دکتر؟! 

خوبم من. 

نیگا گوشه پیشونیم زخمه. 

می بینی؟ 

پریشب با پیچ گوشتی شکافتمش، یه عالمه مورچه ازش ریختن بیرون، رفتن پی روزگار. 

دکتر! می دونی مورچه ها پیر می شن چی می شه؟ 

می شن غذای بقیه مورچه ها. 

یعنی یهو می بینی یه مورچه میونسال بابا ننه شو خورده دکتر!

یا مثلاً یارو دلبر جوونه جنازه عاشق پیرشو خورده جای ناهار. 

کوفت بخوره. 

وحشتناک نیس؟ 

دکتر! یعنی بین مورچه ها هم عاشق کشی رسمه؟ 

تف به روزگار. 

خوبم. 

اون قرصا رو که نوشتی، می خورم، همه ش می خوابم، انگار که مرده باشم. 

دکتر! دیوونه ها بمیرن، می رن بهشت. مگه نه؟ 

باس برن. 

2 تا جهنم واسه یه نفر نامردیه. 

نی؟ 

هس دیگه. 

ما باس بریم بهشت. 

بهشت هم که می دونی کجاست؛ همونجایی که دلبر ما رو بخواد. 

نه بابا... 

دلبرو فراموش کردیم، به موت قسم. 

کجا دیگه عین اون وقتا می ریم زیر برف وایسیم آدم برفی بدبخت عاشق خورشید شیم؟ 

کو؟ 

همه ش افتادیم گوشه اتاق، هرکی هم می خواد از دلبر بپرسه، خودمون رو می زنیم به خواب. 

یادمون رفته دلبرو. 

تو بمیری. 

یادمون رفته صداشو. 

یادمون رفته چشماشو، وقتی می خندید. 

یادمون رفته دستاشو که حلقه می کرد دور تن ما و سفت می چسبید بهمون. 

همه رو یادمون رفته. 

کو؟ 

گریه؟ 

نه بابا! قطره ریختم تو چشام، هوا دوده چشمامون می سوزه. 

حالا بی خیال دکتر! 

شما فردا صب بگو ما رو ببرن، سرمون رو برق بذارن، بلکه م شد و دیگه خواب دلبرم ندیدیم. 

ناکس می آد تو خواب، گیساشو وا می کنه، می ریزه رو شونه هاش، قربون گیساش می ریم، به روی ما می خنده، می گه: یادت نره دوستت دارم. 

مام که ساده، باورمون می شه، صبح پا می شیم، می بینیم خیسه بالش کهنه از گریه هامون. 

گریه خوبه ها واسه حال دیوونه ها، اون خانوم پرستاره گفت. 

اما شما بگو بیا ما رو ببرن، سرمون رو برق بذارن، خسته ایم. 

یه شب هم بخوابیم، خواب دلبر نبینیم، صب بشه، بیدار شیم عین آدم، بی دلتنگی و پریشونی. 

خوبم دکتر! 

به قول این یارو دیوونه قشنگه صیاد، "از اون خوبا که پدربزرگ بود و صبحش مرد". 

مام خوبیم، اما یه وقت هم دیدی فردا صبح خودمون رو آویزون کردیم به این درخت خشک وسط محوطه آسایشگاه. 

یعنی بستگی داره امشب که دلبر می آد به خوابمون چی بگه. 

اگه ما رو بخواد، هوا خوبه. 

اگه نخواد، ابره. 

ابر بی بارون.

 ابر سیاه. 

اگه صبح شنیدی ما زنده موندیم، بگو ما رو ببرن، سرمون رو برق بذارن، خوابمون می آد.

یادت نره؟ 

یا حق.

(حمید سلیمی)