عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی
عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

دل تنگ

آسمان را نگاه کن.
ببین خورشید با چه ذوقی هر صبح بیدار می شود،

با عشق می رقصد،

دست ابرها را می گیرد
و مشتاقانه می آید تا تو را ببیند.
حال من هر صبح مانند خورشید دیدنی ست،
اما چند وقتی ست غروب که می شود،

حال و روز آسمان مثل دل تنگ من دگرگون است.
چشمان خورشید قرمز می شود،
نفس هایش به شماره می افتد،

ابرها دستش را می گیرند،

با هم می روند پشت کوه های سر به فلک کشیده.
می بینی؟ دلتنگی من به خورشید هم سرایت کرده است.
به گمانم دلتنگی خورشید هم به ماه سرایت کرده؛
او که دل نازکتر از من و خورشید است،
چند شبی ست در آسمان نمی آید.
می بینی چگونه تعادل آسمان را به هم ریخته ای؟
می شود بیایی

و ما را ترجیح دهی به شرایطی که در آن هستی؟
ما قدر تو را بیشتر از هر کس و هر چیز دیگری می دانیم.
به همین جملات قسم، ارزشت را می دانیم.
ارزشش را داریم.
ما تو را بی دلیل بدون قانونهای دست و پا بسته بی حد و مرز دوست داریم.
می شود بیایی؟
(محمدامین تیمور زاده)