عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی
عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

معشوق هرزه

راست می گفتی:

از من باید گذشت که معشوقه بودن را بلد نیستم.

بلد نیستم برایت عطرهای مارکدار بزنم که بویش تا چند سال بعد از بینی ات نرود.

بلد نیستم برایت کادوهای گران گران بخرم.

نمی توانم دوستان جنس مخالفمان را به یک مهمانی شبانه دعوت کنم، 

تو را جلو چشم همه شان ببوسم تا به این جسارت عاشق بودنم حسادت کنند.

نمی توانم بعد از ساعت 8 شب با ماشین مدل بالاام به دنبالت بیایم، 

برویم دور بزنیم.

نمی توانم  ناخن بکارم،

با دستان مانیکورشده دستت را لمس کنم که تنت مورمور شود.

نمی توانم تو را به رستورانهای غرب و پولدارنشین دعوت کنم به یک وعده غذای اعیونی که تهش را هم باقی بگذارم.

نمی توانم ساعتهای گران بخرم که  دقیق تر سر قرارهایمان حاضر شوم.

نمی توانم کیف و کوله ام راببندم، 

با تو سفر 2روزه بروم یا وعده تابستان و یک مسافرت خارجکی بدهم.

نمی توانم روی یک خط صاف فرضی با کرشمه راه بروم.

نمی توانم یک جوری صدایم را نازک کنم که آنور خط دل دل بزنی.

نمی توانم...

کلاس کاری تو بالا بود

و من خنگ رفوزه ترین توام که با کفشهای اسپرتم یک وقتهایی لبه جدول می خواستم با تو مسابقه بگذارم.

یک وقتایی های هم توی حالم بود روی مخت ملق بزنم

و بعد حرص خوردنت با بوسه های ریزریز بخندانمت.

یک وقتایی از استرس قبل دیدنت لاک زدن که هیچ، کنار ناخنم را می جویدم.

یک وقتهایی بی وقت برایت با گل و یک کاغذ جیگیل پیگیل شده قربانت می رفتم.

یک وقتهایی برایت  پنیر با عشق  لای نون می گذاشتم

و به خوردت می دادم.

راست می گفتی .

آخر من با این معمولی بودنم شأن خوشی های هرزگی ات را پایین می آوردم.

(فاطمه حسینیان)