فقط ادعا می کرد دوستت دارم،
بدون تو نمی توانم،
بدون تو می میرم،
ولی با یک تلنگر،
با یک بدقولی رفت.
آخر معنی دوستت دارم را نمی دانست.
می خواست به زور این کلمات را داشته باشد،
می خواست به زور از آن خودش کند.
دوستت دارم مثل یک پیراهن چهارخانه رنگی ست که نمی شود تن هر کسی کرد.
آدمها گاهی به اشتباه آن را به تن می زنند که به تن بعضی ها گشاد، تنگ یا زار می زند.
دوستت دارم یعنی دادن آرامش به جانهای باارزش زندگی.
(آذر فراهانی)