عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی
عاشقانه های حلق آویز

عاشقانه های حلق آویز

تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی

خداحافظی

کاش می دانستم کدام گوشه این دنیای بزرگ نشسته ای

و این نوشته را می خوانی!

کاش می توانستم بگویم از کجای این درندشت برای تو و به هوای تو می نویسم!

شاید می شد،

اگر گمشده کوچه پسکوچه های غربت نبودم.

اگر یک دفتر، یک قلم و یک کوله پشتی همه دار و ندارم نبود.

اگر میل وحشیانه به گریز، به پرواز، به همه جا بودن و هیچ جا نبودن مرا رها می کرد.

شاید...

شاید...

شاید می شد...

اگر چنان با شب و تنهایی آمیخته نبودم.

از گوشه دنج دنیایت مرا می خوانی

و نمی دانی که هر لحظه از تو، از این واژه ها، از حضور ساکت و صبور خودم در کنار تو دور می شوم.

گاهی فکر می کنم چقدر عجیب است که آدمها در آن واحد می توانند از هم دور شوند و به هم نزدیک!

همه چیز بستگی به این دارد که چه کسی در ابتدا و انتهای راه منتظر باشد.

باید رفت، بی هیچ کسی در کنارم.

کاش نزدیکتر از اینها بودیم!

گرچه یک آغوش گرم، هرگز خداحافظی را آسانتر نکرده.

(نیکى فیروزکوهی)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد