شدم بیمار چشمـانت، مداوا می کنی یا نه؟
دلی بشکسته آوردم، مدارا می کنی یا نه؟
ندارم هیـچ در دستم، من از غارت بازگشتم
مرا ای نازنین! با ناز شیدا می کنی یا نه؟
من هر شب در خیالاتم زنم بوسه به لبهایت
گل بوسه به لبهایم مهیا می کنی یا نه؟
بهار من به غارت رفت، هر شب بهر من یلداست
بگو این شام تارم را تو زیبا می کنی یا نه؟
دگر بر عشق شک دارم، برایم اعتباری نیست
بگو ای مهربان! حل معما می کنی یا نه؟
برای روزگار خود همیشه من عزادارم
تو این بیت الحزن را گو مصفا می کنی یا نه؟
(جواد الماسی)